علی مرد کوچک

شیراز سرزمین نیاکان

٢٢ تا 25 فروردین به همراه مامانی و علی به شیراز رفتیم سفری بسیار خوب و دلپذیر بود. هوای عالی ، مناظری بسیار زیبا همراه تاریخی کهن صبح پنج شنبه ساعت 8 رسیدیم هتل پارسه پس از صرف صبحانه رفتیم ارگ کریم خان ، آخه خیلی نزدیک به هتل بود بعد از آن مسجد وکیل ، حمام وکیل و بازار وکیل رفتیم . علی از حمام خیلی خوشش اومد آخه مجسمه هایی که درست کرده بودند برایش جالب بود. نزدیک ارگ علی هم شتر سواری کرد و هم اسب سواری بعد از ظهر هم رفتیم آرامگاه حافظ روز جمعه ساعت 8:30 به سمت پاسارگاد حرکت کردیم بازدید از پاسارگاد حدود 4 ساعت شد البته در این بین علی بیشتر با موجودات ( حشرات) بازی میکرد. این موجودات ریز از دست علی به مدت 2 ساعتی عاصی ب...
1 ارديبهشت 1392

هوای پاک

٢٩ دیماه روز هوای پاک هستش بچه ها هم در مدرسه برنامه مخصوص این روز رو دارند قرار بر این بود که هر کسی با ماکت، پلاکارد یا هر وسیله ی دیگه ای که میتونه نمادی از هوای پاک یا آلوده باشه و نمایش بده ماهم شروع کردیم به فعالیت گسترده و چقدر هم در این زمینه اطلاعات کسب کردیم اینم علی و ماکتی که پدر و پدرجدمان را جلوی چشمانمان ظاهر کرد. این بخش هوای پاک بیشتر میوه ها رو خودش کشیده ، این درخت جلوییه رو نگاه کنید چقدر میوه ها کوچیکه میگم مامان چرا اینقدر ریز کشیدی میگه آخه هنوز نرسیده اینم هوای آلوده اینم زندگی من برای ساخت این ماکت ...
27 دی 1391

پول شیر خشک بچه رو کی باید بده؟

بالاخره بچه خاله فاطمه بدنیا اومده ، بچه های بزرگتر هم کنجکککککاو نتیجش میشه این علی:  مامان من کی میتونم به بچم شیر بدم من : عزیزم فقط مامانها میتونن به بچه شیر بدن علی : پس من چی کار کنم من: تو باید شیر خشک بگیری بهش تو شیشه شیر بدی علی کمی مکث کرد بعد رفت سراغ باباش : بابا شیرخشک که خیلی گرونه تو میتونی پول شیر خشک بچه منو بدی ...
15 دی 1391

علی و مامانی و خرید ماهی ( اردیبهشت 90)

علی  و مامانی میرن برای مامان بزرگ ماهی بخرند، یه سبد پر ماهی روی زمین بوده ، ماهی ها هم نیمه جون علی : مامانی یه لگد به این سبد بزنم( دوست  داشته با ضربش ماهی ها تکون بخورن) مامانی: نه عزیزم گناه دارن علی: اگه گناه دارن پس چرا میخوریمشون؟! ...
15 دی 1391

نوروز 90

علی: بابا بیا بازی بابا که حسابی از صبح باهاش بازی کرده میگه پسرم دیگه خسته شدم آخه من تاکی باهات بازی کنم علی : اگه برام یه نی نی آورده بودین الان باهاش بازی می کردم حالا تاهر وقت که بزرگ بشم یه نی نی بیارم  باید باهام بازی کنی بابا: صبر کن 2 ماهه دیگه بچه خاله فاطمه میاد باهاش بازی کن علی : بچه خاله مال مهمنی هاست، نمی خوام نهایت بابا تسلیم میره بازی میکنه عزیزم از همون اول میرفتی ضایمون نمیکردی ...
15 دی 1391

وقتی علی یاد کودکی می کند.

داشتیم خونه رو مرتب میکردیم و یسری از وسایل که دیگه لازم نبود رد می کردیم که با این صحنه مواجه شدیم آخه مادر توی ساک بچه چیکار میکنی ...
15 دی 1391

علی به گنجنامه می رود

تابستان 91 علی در سفر به استان همدان به گنجنامه و آبشار عباس آباد که بسیار خوش آب هواست میرود. کلی در آب سرد آبشار بازی کرد . پسرم از خنده هایت سر شار از زندگی میشوم امیدوارم همیشه شاد باشی.   ...
15 دی 1391

نجار کوچک

امروز علی با کمک بابا جون میخواد جرثقیل درست کنه سخت مشغوله بخشی از کار انجام شد خب مرد کوچکم خسته شد  مابقیشو میخواد یه وقت دیگه انجام بده خب ما هم صبر میکنیم ...
15 دی 1391
1